۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

تو از كدوم قصه ای كه خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته............























همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
.
.
.
.
.
.
سعدی 
















 
ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﺸﺪ ،
ﺗﻮﺭﺍ ،
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ،
ﺻﺪﺍﻗﺘﺖ ﺭﺍ ،
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﺪﮎ ﺑﮑﺸﺪ ....
ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ...
ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ، ﺍﺯ ﺳﺮِ ﻧﺒﻮﺩﻥِ
ﺁﺭﺍﻣﺸﯽ ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﺮﺍﻏﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ،
ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﺩﺍﺩ ، ﻭ ﺑﺎﺯ ﺭﻓﺖ ...
ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ،
ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﭼﺮﺍ ﻭ ﺍﻣﺎ ﻭ ﺍﮔﺮ !...
ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﺮﻓﺖ !!
ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺮﻭ ،
ﺗﻮ ﻫﻢ ، ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ،
ﺍﺯﻓﮑﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﮕﯿﺮ ...
ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﺎﻣﺖ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻤﺎﻣﺶ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ
ﺗﻨﻬﺎﺍﺍﺍﺍ ﻭﺗﻨﻬﺎﺍﺍﺍﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ









با عشق…
آنسوی خطر
جایی برای…
ترس نیست!
در انتهای موعظه…
دیگر مجال…
درس نیست!
کافر اگر عاشق شود…
بی پرده…
مومن می شود!
چیزی شبیه معجزه ...
با عشق…
ممکن می شود!

مولانا









 
 خیلی قشنگه

اغوش


















وای اگر تو نباشی تنهایی خود را در اغوش چ کسی سپری کنم؟
مگر جز تو کسی دیگر میتواند این دیوانه را ارام کند؟
مگر اغوش کسی برای این دیوانه گرم تر از اغوش عشقش است؟
این دیوانه تو را میخواهد فقط و فقط تو را ...
تو دنیایی این دیوانه ای ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
 رایان